وقتی که شاعر شد ( سکوت مطلق )
وقتی که شاعر شد زبانش را گرفتند
یعنی تمام دودمانش را گرفتند
در اوج چشمانش پر از بغضی نگفته ست
هنگام باران آسمانش را گرفتند
از مسجدی که روی ایمانش علم شد
گنبد " مناره "تا اذانش را گرفتند
زخم خروشان تنش جاری شد از چشم
تا بیکران آتشفشانش را گرفتند
چون باز وا شد سفره قلبش به فریاد
بی هیچگونه وقفه نانش را گرفتند
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۵/۰۷/۲۸ ساعت ۱:۲۳ ب.ظ توسط علی وارث
|